خبر امدن عراقی ها ان هم از تنگه ای ابوغریب ولی انگار همه چیز دست به دست هم داده بود که یاران خمینی در غربت باشند انگار هوای تابستان جنوب هم غم گرفته بود با احمد حسن زاده در مقر خودمان یعنی تخریب ل 27 نشسته بودیم همه مات بودن که یک موتور که معلوم بود پیک لشگر از درب مقر اخه نمی دانم دوستان توی کاروان های راهیان نور رفتن دوکوهه یا نه مقر تخریب دور تا دورش خاکریز زده بودیم و وسط ان حسینه ای گردان که سال 63 ساخته شد هست و دور تا دور خاکریز ها از تو چادرهای گروهانهای گردان تخریب بود که این اخرای جنگ سیمانی کرده بودیم چون کارمان با مین و انفجارات بود مقرمان بیرون دوکوهه بود سمت رودخانه برای همین گردان تخریب از معنویت خاصی برخوردار بود هنوز قبرهای پشت خاکریز بچه ها هست خلاصه با احمد نشسته بودیم توی چادر پیک لشگر که رفت سمت چادر فرماندهی به احمد گفتم که احمد باور کن خبری است هنوز حرفم تمام نشده بود که نجف پناهی که پیک گردان تخر یب بود با ان لحجه اذری شیرینش سمت چادر ما می دوید اخه هنوز کل بچه ها از غرب نیامده بودن یعنی میشه بگی کل لشگر هنوز از غرب نرسیده بود برای همین تنها نیرهای که بودن بچه های گروهان امام حسن {ع}که گروهان ما بود ان هم تعدای به استعداد یک دسته بودیم که نجف رسید گفت حاج احمد بیا حاج ناصر کارت داره بعد از شهادت سه تا مسول گروهانها سلطان محمدی و کندی و سید حسن و مجروح شون فرمانده دلاور و متین ووگردان حاج منصور رحیمی ناصر رحیمی و مجید ثابتی شده بودن مسول گردان البته تخریب همه ای نیرهایش قدیمی بودن جدید ترین نیرهایگردان دو سال بود که بودن برای همین یک صفای صممیت خاصی هم بین بچه ها بود منو احمد راه افتادیم سمت چادر فرماندهی که دیدیم ناصر رحیمی دارد میاد سمت حسینه گردان روی سکوی میدان صحبگاه نشست منو احمدمک نشستیم ناصر یک سری از اوضاع احوال کلی جنگ گفت حرفاش خیلی غم بار بود و مظلومیت از صدایش هویدا بود تا رسید به اینکه عراق از مهران دهلران ابوغریب امده تو و هیچ کسی جلو دارش نیست هر طور شده بروید خودتان را به گردان عمار برسانید گفت سر سه راه ابوغریب باید حاج محمد کوثری فرمانده لشگر و بچه های لشگر باشند خلاصه گفت فقط خودتان را برسانید بیشتر هم مواد منفجره و مین ضد تانک خودرو ببرید من سریع امدم سمت چادر بچه ها که از رفت و امد ها فهمیده بودن زودتر اماده شده بودن دیگه لازم نبود برای رفتن جلو نیرو را جدا کنی که یک سری از دستت ناراحت بشوند که چرا انها را نبردی تقریبا کل بچه ها اماده شدن رفتیم جلوی تسلیحات کلی مین مواد منفجره برداشتیم اما الان که فکرمیکنم درست مثل روزهای اول جنگ بچه ها غبراق و اماده بودنند شوخی های معمول شب عملیات البته معلوم بود که ان شور حال را ندارد وسائل را بار زدیم با خداحافظی کردن گرمی از گردان از مقر زدیم بیرون سمت دوکوهه بعدش هم سمت کرخه ابوغریب رسیدیم پادگان گردان های لشگر یکی ناقص یکی اصلا نیرو نداشت برای همین دوتا گردان یکی شدن حال و هوای دوکوهه غربت بود اما این بار امام بود یاران با وفایش هم بودن از دژبانی پادگان زدیم بیرون رسیدیم کنار جاده اندیمشک که سیل ماشین ها شلوغ همه به سمت تهران یعنی به سمت عقب خرم اباد زنجیروار میامدن ماشین های شخصی و بعصی جاها ماشین های ارتشی هم بودن البته خدا رحمت کند امیر ارتش بد علی صیاد شیرازی دستور داده بود که سربازان ارتش را موقع عقب نشینی از دژبانی فقط اسلحه یشان را بگیرن بگذارند بیان عقب ولی درجه دارها را درجات شان را بکنند سلاح تحویل بدهند که خودش رسید ماشین ها زنجیروار بسوی عقب تنها ماشینی که رو به جلو میرفت ماشین ما بود که ان هم گاه گاهی با صدای برگردید یکماشین عبوری گوشمان سرخ میشد عقب ننگ مان باد تک و توک ماشین رو به جلو میرفت ان هم نظامی بود رسیدیم شهر یا خدا چه شلوغی شده بود مردم داشتن شهر رو خالی میکردن با هر وسیله ای که داشتن به سمت شهر عقب همانطور بود تک و توک ماشین ها روبه جلو میرفتن مابقی زنجیر وار بسمت عقب حرکت میکردن رسیدیم پل کرخه حالا دژبانی نمی گذاره هیچ کس برود جلو البته حق داشتن چرا که تنها کسانی که جلو میرفتن و به سمت جلو میرفتن تک وتوکماشین های سپاه و ارتشی بود مردم که دوباره اوارگی شان انگار شروع شده بود از طرفی خطر بمبباران هم تهدید میکرد بچه ها را با هزار مکافات از پل کرخه رد شدیم یک خاکریز جدید بعد از پل کار احداثش داشت تمام میشد که اگر تا ان موقع کمی شک داشتم که شاید کمی هم غلو باشد با دیدن خاکریز همگی هم دیگر را نگاه کردیم انگار شهدای فتح المبین صدا میزدن که چه شد پشت تویوتا هیچ کس کوچکترین حرفی نمی زد یاد ندارم در سخت ترین شرایط عملیات هم بچه ها انقدر ساکت شده باشند پشت خاکریز ی که احداث کرده بودن تعدا کمی نیرو چیده بودن هر بیست متر یک نفر را گذاشته بودن ان ها هم با تعجب به ما نگاه میکردن که کجا میرویم هر چند دقیقه شاید پنج دقیق یک ماشین ارتشی با کلیه لوازمش داشت عقب میامد یک دفعه حاجی جوش اورد ما که به سمت جلو در حرکت بودیم علامت پیروزی را نشان میدادیم انها هم همان علامت را برعکس رو به پائین میگرفتن سوکت حاکم بر عقب تویوتا حاکی از همین مسله شد که بهت و حیرت از صورت بچه ها میشد فهمید که همه نگران بودن نه نگران جان خود در ان لحظات به تنها فکری که همه میکردن یعنی خدا چی شده چرا دوباره ورق برگشت ما که تا اخر ایستادیم ما که مثل مردم کوفه نیستیم که امام خویش را تنها بگذاریم همین طور که جاده خلوت و اگر ماشینی در حرکت بود هواپیماها از بی هدفی دنبال ماشین میکردن وتا هدف قرار نمیدادن دست برداشت نبودن ..ادامه دارد /شادی ارواح طیبه ای شهدا امام شهدا صلوات /علی اژیر